جدول جو
جدول جو

معنی آسان کار - جستجوی لغت در جدول جو

آسان کار
رفیق، سهل الجانب، هش المکسر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبان سار
تصویر آبان سار
(دخترانه و پسرانه)
مانند آبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسان گیر
تصویر آسان گیر
آنکه کارها و پیشامدها را بر خود آسان گیرد و سهل شمارد، سهل انگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن کار
تصویر آهن کار
پیشه وری که آلات و ادوات آهنی می سازد، آهنگر، آهن کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسان یاب
تصویر آسان یاب
آنچه به آسانی به دست آید، آسان رس، سهل الوصول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسان گوار
تصویر آسان گوار
غذایی که زود هضم شود، سریع الهضم، سریع الانهضام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسان گذار
تصویر آسان گذار
کسی که زندگانی را به خود سخت نگیرد و غصۀ بیش و کم نخورد، آنکه عمر را به خوشی و آسانی بگذراند، برای مثال به آسان گذاری دمی می شمار / که آسان زید مرد آسان گذار (نظامی۵ - ۹۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیان کار
تصویر زیان کار
کسی که از کار خود زیان ببرد، ضرر کننده، زیان برنده، زیانگر
فرهنگ فارسی عمید
(نِسْ)
فراموش کار
لغت نامه دهخدا
(کَ)
توانای در کار و عمل مانند آسمان. (ناظم الاطباء) ، کارآزموده. مجرب. حاذق. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا هََ دَ / دِ)
سمح:
رفیقی نیک یار از لشکری به
دلی آسان گذار از کشوری به.
(ویس و رامین).
، سهل انگار. مسامح. سهل
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ نَنْ دَ / دِ)
سریعالهضم. سریعالانهضام
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ دَ / دِ)
سهل انگار، مداهن
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
داین. (واژه های نو فرهنگستان ایران). طلبکار مقابل بدهکار و مدیون و مقروض. (دزی ج 1 ص 83).
- بستانکار با وثیقه، بستانکاری که طلبش بوسیلۀ وثیقه تضمین شده باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- بستانکار عادی، بستانکاری که وثیقه ندارد و حق تقدمی هم ندارد. غریم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مو)
باغبان. آنکه مباشر کار باغ، بستان و بوستان باشد.
لغت نامه دهخدا
(زِ)
آلت کار. آلات اهل صنایع. (شعوری ج 2 ورق 59). آلت طرب و ساز آلت کار و صنعت. (ناظم الاطباء). دست افزار، سامان و درستی و نظم و سلامت کار:
گر ز پی ساز کار، در الف آز
سین سلامت فزودمی چه غمستی ؟
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 805).
، عرصه. عده. (ترجمان القرآن). ساختگی
لغت نامه دهخدا
مواسات، سهولت جانب، رفق، مساهلت، مدارات
لغت نامه دهخدا
تصویری از آسان کاری
تصویر آسان کاری
مواسات، سهولت، جانب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سماجت دارد سمج، کسی که از زخارف دنیا باسانی گذرد و غم دنیا نخورد، سهل انگار مسامح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان گوار
تصویر آسان گوار
سریع الهضم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان گیر
تصویر آسان گیر
سهل انگار، مداهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان یاب
تصویر آسان یاب
سهل الوصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسانکار
تصویر آسانکار
رفیق، سهل ا لجانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساد کار
تصویر فساد کار
بدکار، فتنه انگیز، زیانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان گذار
تصویر آسان گذار
((گُ))
سهل انگار، بی خیال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیان کار
تصویر زیان کار
خسران دیده، زیانگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسان کاری
تصویر آسان کاری
سهل گرفتن، مساهله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسان یاب
تصویر آسان یاب
سهل الوصول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسان بر
تصویر آسان بر
آسانسور
فرهنگ واژه فارسی سره
قاشق چوبی که از آن برای کندن ته دیگ استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی